قروردین

با نزدیک شدن به پایان سال از چند تن از اساتید و سیاسیون کشور خواستیم تا چند نکته را که در سال ۹۱ لازم بود مورد توجه قرار گیرد - و از آن غفلت ‌شده - اما آنقدر اهمیت دارد که سال بعد هم مورد توجه قرار گیرد، برای مخاطبان تابناک بنویسند  
عمدتا فرمودند : موضوع سختی است. فقط یک نفر گفت: برایش وقت می‌گذارم و می‌نویسم؛ "دکتر محمود سریع القلم" استاد دانشگاه شهید بهشتی :                
 وقتی با پیشنهاد تابناک روبه‌رو شدم، با شش دوست مشورت کردم و دو ساعت فکر.  تصمیم گرفتم به جای چندین نکته، یک نکته را مطرح کنم که : 
    همه ما در سال ۱۳۹۲ کمتر حرف بزنیم و کمتر قضاوت کنیم.
 
چرا این نکته؟  
به نظر می‌رسد میانگین ایرانی‌ها تقریبا در مورد همه چیز و همه کس اظهار نظر می‌کنند؛ ( بعضا با قاطعیت).
توجه کنیم؛
عبارات  من نمی‌دانم،  من اطلاع ندارم،  من به اندازه کافی اطلاع ندارم،  من مطمئن نیستم،  من باید سئوال کنم،  من باید فکر کنم، من شک دارم،   من در این باره مطالعه نکرده‌ام،    من این شخص را فقط یک بار دیده‌ام و نمی‌توانم در مورد او قضاوت کنم،   من در مورد این فرد اطلاعات کافی ندارم،     اجازه دهید من در این رابطه سکوت کنم،     فردا پس از مطمئن شدن به به شما خبر می‌دهم،    هنوز این مساله برای من پخته و سنجیده نیست و مشابه این عبارات در ادبیات عمومی ما، بسیار ضعیف است.
تصور کنید اگر بسیاری از ما این گونه با هم تعامل کنیم، چقدر کار قوه قضائیه کم می‌شود. چقدر زندگی ما اخلاقی‌تر می‌شود و از منظر توسعه یافتگی چقدر جامعه تخصصی‌تر می‌شود.
در چنین شرایطی، خبرنگار تلویزیون در مورد برنامه هسته‌ای، نظر راننده تاکسی را نخواهد پرسید.
 اقتصاد‌دانی که یک مقاله پزشکی را خوانده، خود‌درمانی نخواهد کرد و شیمی‌دانی که هر روز روزنامه‌ها را می‌خواند در مورد آینده اقتصاد ایران و وضعیت سیاسی چین اظهار نظر نخواهد کرد؛
چه سکوتی برقرار می‌شود!
و همه به خود و مثبت و منفی برنامه‌های خود می‌پردازند و کمتر سراغ سر در‌آوردن از کارهای دیگران می‌روند؛ غیبت کم می‌شود و تهمت و توهین به حداقل می‌رسد.
حضرت علی (ع) می‌فرمایند: مومن کسی است که با مردم تعامل کند تا دانا شود، سکوت کند تا سالم بماند و بپرسد تا بفهمد.
یک دلیل ‌این که تولید ناخالص داخلی‌ آلمان بیش از دو برابر جمع تولید ناخالص داخلی ۵۵ کشور مسلمان است؛ تمرکز مردم به کار و فعالیت و کوشش‌های فردی است.
 
اتفاقا چون بسیاری از ما برای خود کم وقت می‌گذاریم و خود را کشف نمی‌کنیم، به بیرون از خودمان و توجه دیگران نیازمند می‌شویم. به همین دلیل، نمایش دادن در میان ما بسیار جاری و قدرتمند است، چون در مورد خود نمی‌توانیم پنجاه صفحه بنویسیم، از انتقاد حتی انتقادی ملایم، خشمگین می‌شویم، چون احساسی بار می‌آییم و بنابر‌این ضعیف هستیم، اعتماد به نفسمان کم است.
عموما ظاهر خود را می‌آراییم و در مخزن باطن ما، سه قفله باقی می‌ماند. افراد ضعیف ، جامعه ضعیف را به ارمغان می‌آورند.
در برابر کم حرف زدن و کم قضاوت کردن، فکر و دقت قرار می‌گیرد.
ارزش هر انسان مساوی با مقدار زمانی است که برای فکر، کشف خود و خلاقیت اختصاص می‌دهد.
سکوت فراوان بهترین فرآورده کم قضاوت کردن است.
در این مسیر، محتاج کتاب خواندن، گفت‌و‌گو و مناظره هستیم. با آگاهی و دانش می‌توان انسان بهتری بود و به همین دلیل، نیازمند آموزش هستیم. به امید روزی که تلویزیون کشور برای ارائه دیدگاه در ۲۵ موضوع مختلف از یک نفر استفاده نکند.

حضرت ســــلیمان و مورچه عاشق





Inline image 1

روزی حضرت سلیمان مورچه ای را در پای کوهی دید که مشغول جابجا کردن خاک های پایین کوه بود. از او پرسید: چرا این همه سختی را متحمل می شوی؟ مورچه گفت: معشوقم به من گفته اگر این کوه را جابجا کنی به وصال من خواهی رسید و من به عشق وصال او می خواهم این کوه را جابجا کنم. حضرت سلیمان فرمود: تو اگر عمر نوح هم داشته باشی نمی توانی این کار را انجام بدهی. مورچه گفت: تمام سعی ام را می کنم... حضرت سلیمان که بسیار از همت و پشت کار مورچه خوشش آمده بود برای او کوه را جابجا کرد. مورچه رو به آسمان کرد و گفت: خدایی را شکر می گویم که در راه عشق، پیامبری را به خدمت موری در می آ ورد...
 
تمام سعی مان را بکنیم، پیامبری همیشه در همین نزدیکی ست...
 
رسول خدا صلی الله علیه و آله فرمودند:
اُدعُوا اللهَ وَ اَنتم مُوقِنونَ بِالاِجابَهِ وَاعلَموا اَنَّ اللهَ لا یَستَجِیبُ دُعاءَ مِن قَلبِ غافِلٍ لاه؛
خدا را بخوانید و به اجابت دعای خود یقین داشته باشید و بدانید که
 خداوند دعا را از قلب غافل بی خبر نمی پذیرد.

دوچرخه سواری با خدا


من در ابتدا خداوند را یک ناظر ، مانند یک رئیس یا یک قاضی میدانستم که دنبال شناسائی خطاهائی است که من انجام داده ام و بدین طریق خداوند میداند وقتی که من مردم ، شایسته بهشت هستم و یا مستحق جهنم ...!

وقتی قدرت فهم من بیشتر شد ، به نظرم رسید که گویا زندگی تقریبا مانند دوچرخه سواری با یک دوچرخه دو نفره است و دریافتم که خدا در صندلی عقب در پا زدن به من کمک میکند...

نمیدانم چه زمانی بود که خدا به من پیشنهاد داد جایمان را عوض کنیم... از آن موقع زندگی ام بسیار فرق کرد ، زندگی ام با نیروی افزوده شده او خیلی بهتر شد ، وقتی کنترل زندگی دست من بود من راه را میدانستم و تقریبا برایم خسته کننده بود ولی تکراری و قابل پیش بینی و معمولا فاصله ها را از کوتاهترین مسیر میرفتم...
از میانبرهای هیجان انگیز و از بالای کوهها و از میان صخره ها و با سرعت بسیار زیاد حرکت کند و به من پیوسته میگفت :
« تو فقط پا بزن »

من نگران و مضطرب بودم پرسیدم « مرا به کجا می بری ؟ »
او فقط خندید و جواب نداد و من کم کم به او اطمینان کردم !

وقتی میگفتم : « میترسم » ، او به عقب بر میگشت و دستم را میگرفت و میفشرد و من آرام میشدم ...

او مرا نزد مردم میبرد و آنها نیاز مرا به صورت هدیه میدادند و این سفر ما ، یعنی من و خدا ادامه داشت تا از آن مردم دور شدیم ...

خدا گفت : هدیه را به کسانی دیگر بده و آنها بار اضافی سفر زندگی است و وزنشان خیلی زیاد است ، بنابراین من بار دیگر هدیهها را به مردمانی دیگر بخشیدم و فهمیدم
« دریافت هدیه ها بخاطر بخشیدن های قبلی من بوده است »
و با این وجود بار ما در سفر سبکتر است ...

من در ابتدا در کنترل زندگی ام به خدا اعتماد نکردم ، فکر میکردم او زندگی ام را متلاشی میکند ، اما او
اسرار دوچرخه سواری « زندگی » را به من نشان داد
خدا میدانست چگونه از راههای باریک مرا رد کند و از جاهای پر از سنگلاخ به جاهای تمیز ببرد و برای عبور از معبرهای ترسناک ، پرواز کند...

و من دارم یاد میگیرم که ساکت باشم و در عجیبترین جاها فقط پا بزنم
من دارم ازدیدن مناظر و برخورد نسیم خنک به صورتم در کنار همراه دائمی خود « خدا » لذت میبرم و من هر وقتی نمیتوانم از موانع بگذرم